نوشته اصلی توسط
امل
سلام دیشب من عقد کردم ولی هنوز تو خانوداه خودم زندگی میکنم تا زمانی ک عروسی کنیم بعد دوهفته ندیدن همدیگه دیشب قرار گذاشتیم همو ببینیم ک بهش گفتم داری میای شام بگیر چون داداشم و ابجیم هم بودن برا اونا هم گرفت وقتی داشت اورد من به داداشم گفتم بیا بخور از اتاق بیرون اومد و روی میز ناهارخوری نشست شوره بنده هم دم در اسانسور وایساده بود حتی یه قدم هم جلو نیومد در واحد خونه وایسه سامدویج داداشمو دادم همینجور ک نایلون رو میخواستم به شوهرم بدم بهش دارم با صدای کم میگم بیا جلوتر سلام کن بعد همش میگه ن ن ن روم نمیشه و از این حرفا سه بار یواش بهش گفتم بیا جلوتر یه سلامی کن بعد خودمون میریم نیومد اودم تو اسانسور سرش داد زدم این چه کاریه داداشم تو اشپزخونه بود چرا نیومدی در حال خوردن بود یه قدم میومدی سلام میکردی و میرفتیم رفتیم تو پارکینگ گفت سرم داد نزن من بدم میاد هی داد میزنی من داداشتو ندید ک بیام سلام کنم گفتم هیدارم بهت میگم بیا جلوتر سلام کن گفت نیومدم چون سرم تو اسانسور داری داد میزنی میشنون ای بهونه رو گرفت دستش من انقد عصبی شدم یه سیلی محکم خوابوندم تو گوشش مکث کرد و سریع خواست بره من همش ب گه خوردن افتادم گفتم ببهشید ببخشید الان مامان اینا میفمن اگه تو الان بری شام هم نخوردی با هزار بدبختیارومش کردم و تقریبا اروم شد اماتوذهنش هست خودمم از دیشب همش تو فکرم نمیدونم فراموش میکنه این رفتارمو یا ن چیکار کنم ک فراموش کنه و خوشحال بشه